آوا فرشته کوچولوی منآوا فرشته کوچولوی من، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

آوای زندگی

12 ماهگی آوا کوچولو

آوا ماکارونی خیلی دوست داره اینم مدرکش نونم همینطور علی الخصوص بربری این عروسکم بابایی واست خریده که هم قد خودته آوا در حال دیدن کارتون (چقدر متفکرانه...)     اینم سومین دندون آوا (16دی92 نیش زد)   قربونت برممممممممم من نفسممممممم   ...
17 دی 1392

18 دی تولد آوا کوچولو

سلام عزیز مامان دیروز رفتم دکتر قرار شد یه روز دیگه به دنیا اومدنت عقب بیفته یعنی 18 دی. عیب نداره آخه هر چی بیشتر تو شکم مامانی باشی واست بهتره دختره گلم. داشتم درس می خوندم آخه یه هفته بعد از تولدت امتحانام شروع می شه ولی مگه می زاری من درس بخونم انقدر تکون می خوری که حواسم پرت می شه منم کلی ذوق می کنم. سر کلاسم همینطوری بودی همش تکون می خوردی خوب حوصلت سر می رفت دیگه دوست داشتی بازی کنی دخترم. ترم پیش همه نمره هام 20 شد بچه های دانشگاه می گفتن به خاطر اینکه دخترت بهت تقلب می رسونه. اما این ترم سر امتحانا همراهم نیستی بهم دلگرمی بدی. راستی هر وقت تکون می خوردی به بابایی می گفتم تا ببینه اما تا بابایی دستشو می ذاشت روی شکمم دیگه تکون ن...
13 دی 1392

اولین یلدای زندگی آوا

  کیک تولد هندونه ای   دیشب اولین یلدای زندگی آوای عزیزم بود که با تولد مامان با هم یکی شده بود  همگی با خانواده عمواینا خونه مامان بزرگ مهمون بودیم. آوا به خاطر اینکه مامان وقت نمی کرد زیاد پیشش باشه ناراحت و کم حوصله بود. موندم واسه تولدش چیکار کنم که سرحال باشه. راستی بابا دیشب کولاک کرده بود هم از طرف آوا و هم از طرف خودش حسابی مامان و خجالت داد و 2 تا کادوی خوشگل به مامان هدیه داد. دست بابایی درد نکنه. خیلی دوستتون دارم. امیدوارم  عمر دختر قشنگم مثل یلدا طولانی و پربرکت و با عزت باشه ...   ...
1 دی 1392

آوا کوچولو راه افتاد

بالاخره آوا کوچولو راه افتاد. نفس مامان دو سه روز که داره چند قدم راه می ره. دیروز تعداد قدمهایی که برداشت خیلی بیشتر از روزای قبل بود و کمتر خورد زمین. خونه مامانیاش که می ره همش از این اتاق به اون اتاق واسه خودش راه می ره. الهی فدای راه رفتنت بشم من نفسم   ...
24 آذر 1392

سلام به دختر قشنگم

11 ماهگیت مبارک دخترم. الان که دارم برات می نویسم پیشم نیستی آخه تو خونه مامانی هستی و من سرکار. همش عکساتو نگاه می کنم و قربون صدقت می رم. آخه هر روز شیرین تر و بامزه تر می شی. پیش مامانیا که می مونی کارای جدید بهت یاد می دن و من که میام خونه منو سورپرایز می کنی و منم با جیغ و فریاد قربون صدقت می رم و ماچ بارونت می کنم و توام به خوشحالی من می خندی. دیروز که رفتم دیدم مامانی یه چیز جدید بهت یاد داده.مامانی که می گه  آوا الهی شکر تو دوتا دستاتو می بری به آسمون و چند ثانیه نگه می داری و می یاری پائین. یا وقتی کلاغ پرو واست می خونیم انگشتت رو می زنی به زمین   و می بری هوا. یه بارم که فلشو از تو کشوی میز تلویزیون د...
18 آذر 1392

شیطون مامان و بابا

عشق مامانو بابا داره کم کمک بزرگ می شه و شیطونتر می شه. چشمک می زنه - ماما بابا  می گه - در کابینت ها و کشوها رو باز می کنه - موهاشو شونه می کنه - گوشی رو می زاره رو گوشش. مهر و می زاره رو سرش- دعوامون می کنه - زنگ خونه یا تلفن که می خوره هیجان زده می شه - لباشو غنچه می کنه بوس صدا دار می فرسته - انگشتشو می زاره کف دستش مثلا لی لی حوضک می کنه- یه مسواک نوزادی داره بهش می گی مسواک بزن ادای آدم بزرگارو درمیاره- میز و مبل و می گیره بلند می شه و چند قدم راه می ره- دستشم که ول می کنه چند قدم راه میره-| یه کاری که می خواد بکنه اول به ما نگاه می کنه ببینه عکس العمل ما چیه البته فرقی نمی کنه عکس العملمون چی باشه کار خود...
19 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوای زندگی می باشد